.
جمع بندی
انسان در طول تاریخ و از دیرباز به دنبال کشف راز و رمزهای درون خود بوده است و آموزههای دینی و فلسفی که محصول تجربه هزاران ساله بشر است به گوهری در درون انسان اشارهکرده است که همیشه در هالهای از رمزوارگی مکتوم بوده است و دغدغه انسان همیشه این بوده است که پرده از این بعد نهان و غیب وجود کنار نهد و رخ حقیقت وجود خویش را به نظاره بنشیند و به اقیانوس دانشی ناب و بیکران دست یابد اما همیشه در کشف روشی که بتواند به این هدف بزرگ دست یابد حیران و سردرگم بوده است.
با مرور تاریخچه روانشناسی و روانکاوی میتوان دریافت روانکاوی مبتنی بر تجربه بشر و به دنبال کشف حقیقت در اعماق وجود است و کاملاً مرتبط با سوابق تجربی و معرفتشناختی است و نیاز به یک روش تحقیق اصولی و اخلاقی است، در مقابل روانشناسی و روانپزشکی و شاخههای مرتبط با آنها، بر تفکر منفعتگرایی و نتیجه گرایی منطبق است که حاصلش تولیدات فست فودی است که مصرفکنندگان را از خود واقعی، دور می کند و با معیارهای جامعه مصرفی همخوان میسازد. پژوهش در رشته های فوق الذکر، برخلاف تحقیق در اعماق وجود، فقط به سطح آگاهی و رفتار بهعنوان اشتراک انسان و حیوان میپردازد. حاصل این دو فرایند یکی در جهت عشق به حقیقت و دیگری در جهت عشق به منفعت عمل میکند. پس دور از انتظار نخواهد بود که در دنیای مدرن اکثر سرمایه ملتها در جهت برجسته سازی و تقویت روانشناسی و ایجاد موانع و تحریف روانکاوی عمل کند. بنابراین مسیر روانکاوی برخلاف مسیر روانشناسی و روانپزشکی، نیازمند اشتیاق به حقیقت است و تنها طالبان واقعی می توانند به آن دستیابند و محقق این مسیر تا زمانی که به انتهای آن نرسد، صلاحیت و معرفت عمل روانکاوی را نخواهد یافت، حالآنکه صلاحیت فرد در روانشناسی، مشاوره، روان درمانی و روانپزشکی، مدارکی است که توسط گفتار دانشگاهی اعطاء میشود.
منابع
-امام صادق علیهالسلام. مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ترجمه حسن مصطفوی (1360)؛ انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول، تهران.
-اراکی، محسن. (1383). حقیقت ادراک و مراحل آن در فلسفه ملاّصدرا. معرفت فلسفی. شماره چهارم، تابستان.
-انجمن فرویدی(1398). مبانی آموزش دادهشده در کلاسهای آشنایی با فروید و لکان، ، دوره چهل یکم و چهل دوم.
-الآمدی، عبدالواحد(1429ق). غررالحکم و دررالکلم، تحقیق السید مهدی الرجائی، قم، مؤسسة دار الکتاب الاسلامی.
-بروس فینک(1997). مقدمات بالینی در روانکاوی لاکان اصول نظری و تکنیکی. ترجمه رضا سویزی-تورج بنی رستم 1397.
-تری ایگلتون (۱۳۸۳)، مارکس و آزادی، ترجمه علیاکبر معصومبیگی، آگه، شابک ۹۶۴-۳۲۹-۱۰۰-۶
-جان کلمن(2014). کتاب تاویستوک، اشراف سیاه ترجمه عباس کسکنی، ناشر هلال. چاپ1393.
-حبیب زاده مهدی (1397). مترجم کتاب کودکی را میزنند، مجموعه مقالات زیگموند فروید.
-حلی، احمد بن فهد(۱۳۷۵). عدة الداعی، قم، ترجمه حسین غفاری، بنیاد معارف اسلامی.
- داعیالاسلام، محمدعلی. (1348). فرهنگ نظام. حیدرآباد دکن: اعظم استیم پریس، ج1.
- شهیدی، جعفر (1373). شرح مثنوی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
- محمودی، زهرا (1395). انجمن فرویدی اجازه نخواهد داد سیب سرخ روانکاوی به دست چلاق انجمن روانشناسان بیفتد.
-نوعی، زهرا (1393). آنچه میخواهید بدانید، ادامه »روانکاوی کوتاهمدت. سایت انجمن فرویدی.
.
بخش سوم
همانطور که در بخش اول و دوم تصریح شد، رسیدن به کنه وجود یک ابژه موردمطالعه، نیازمند تحقیق با ملاک حق است تا یک نتیجه اخلاقی به معنی دقیق کلمه حاصل گردد، حال پرسش مهم این است که اخلاق[75] چیست؟ که هر رفتاری با معیار آن ارزشگذاری میشود؟ حتی آنجایی که اسمی از اخلاق به میان نمیآید، ارزشگذاری اخلاقی صورت میگیرد. حتی بیاخلاقترین افراد در ظاهر، در باطن خود دست به رفتارهای اخلاقی میزنند. در آنجایی که فکر میکنیم اخلاق هیچ نقشی ندارد، دقیقتر که میشویم اخلاق رنگی برجستهتر از آنی که خیال میکردیم، دارد. حتی از بابتی تأثیر اخلاق را در افراد ظاهراً بیاخلاق پررنگتر میبینیم چراکه آنها عملاً در رفتارهای روزمره خود قالبهای خاصی را مکرراً رعایت میکنند که افراد ظاهراً اخلاقی، شاید هیچگاه اینچنین عمل نکنند. گویا چیزی که به کلام درنیایید در رفتار تکرار میشود[76]. برای مثال ممکن است مجرمی در کلام به اخلاق وفادار نباشد ولی در اعمال مجرمانه خود بهصورت وسواسی به نظم، تعهد و ظرافتکاری، دقت بیشتری داشته باشند که کاوش در آنها، ما را به اصول اخلاقی واپس راندهشده میرساند. شاید تصور این باشد که اخلاق برای جلوگیری از غرایز به وجود آمده است ولی اخلاق روی دیگر غرایز است و اگر اخلاق نباشد میل به شکلهایی که در انسان کنونی رخ میدهد ممکن است وجود نداشته باشد[77]. درواقع بخشی از میلها، ناشی از وجود خود اخلاقیات است. درواقع اخلاقیات وجود دارند تا شکسته شوند. قطعاً جایی که اخلاقیات وجود نداشته باشد نمیتوان از میل و لذت ناشی از میل صحبت کرد. پیام ظاهری اخلاقیات نهی اعمال غیراخلاقی است ولی پیام باطنی آنها نهی پیام ظاهری آنهاست. البته در اینجا اخلاقیات مساوی منعیّات فرض گرفتهشده است، آیا معانی دیگری نیز برای اخلاقیات قابلتصور است؟ گاهی اخلاق را فضائل[78] میدانند ولی وجود فضائل بسته به رذایل دارد و اخلاقیات، تولید میل ضد خود را دارند. بنابراین مساوی دانستن اخلاقیات با فضائل نگاه سادهانگارانه و یک روی سکه است، همانطور که روی دیگر افرادی که ظاهراً اخلاقی عمل نمیکنند به اوامر اخلاقی ختم میشود، اکتشاف در رفتارهای ظاهراً اخلاقی نیز آنها را به تکانهها و ایدههای واپس زده(repression) میرساند[79]. اگر اخلاقیات را با توجه به کاربرد آن مورد ارزشیابی قرار دهیم اخلاقیات را در خدمت تفکر منفعتگرایی عمومی محصور کردهایم و بنا به تفکر عمومی قابلتغییر است. البته میتوان آن را نزدیک بهواقع دید چراکه بشر اگر در همین مرحله هم عمل کند اخلاقیتر از حالت اول است که اخلاق را مساوی با رفتارهای تکلیف محورانه و رفتارهای آیینی میداند ولی اخلاق کاربردی به نفع قدرتمندان است چراکه نفع عمومی همان نفع قدرتمندان است مثل قانون که در خدمت قشر خاصی از جامعه قرار میگیرد[80]. عمل و رفتاری که نام اخلاقی اینچنینی به خود میگیرد درواقع پیروی از یک ایدئولوژی است. در چنین حالتی هیچ عمل و رفتاری به خاطر نفس عمل نیست و همهی رفتارها مطیع یک فکر و کلام هستند. انسان به خاطر اینکه آغشته به کلام است در واقع بر اساس آن عمل میکند. کانت میگوید " اگر رفتار صرفاً به خاطر خود آن عمل انجام شود اخلاقی است". ولی عملاً چنین چیزی در انسان ناممکن است چراکه خود این گزاره هم یک ایده است و ما درواقع از یک ایده و نظر پیروی میکنیم و قطعاً وجود یک ایده به یک نفعی باید بند باشد تا ماندگار شود. درواقع عمل اخلاقی که فقط در ذهن و کلام رخ میدهد، عمل نیست بلکه برتری بخشیدن به ایدهی خود است، ایدههای خود به دنبال تسلط بر دیگران است. درواقع ما مطیع میل دیگری نیستیم بلکه به این دلیل به میل دیگران گردن مینهیم که آنها را در سلطهی خود و ایدههای خود درآوریم و اگر گردن ننهادند، فقط با مرگ آن هاست که آرام خواهیم گرفت[81]. بهعبارتدیگر خلوص در عمل و عمل برای خود عمل در انسان با این نوع ایده اخلاقی عملاً غیرممکن است. کلام برای ایجاد نفع به وجود آمده است، درواقع کلام برای پر کردن جای خالی[82] ء تکاملیافته است[83] و درصدد است تا با روشهای مختلف کمککنندهی بشر باشد و با تمام اعمال فرد گره میخورد و آنها را به شکلی تفسیر میکند که بیشترین نفع و بیشترین ترغیب و فریبکاری را در دل خود داشته باشد، بهگونهای که به شکل صداقت و اصالت خود را جا کند. این داستان در مورد اعمال اخلاقی نیز مصداق دارد. اعمال اخلاقی زادهی کلام انسان است و ظاهراً باهدف وصف به وجود آمده است ولی نمیتوان نفع طلبی و فریبکاری را از آن متمایز کرد. بنابراین اخلاقیترین حالت این است که به فریبکاری خود اخلاق در چنین حالتی نیز اذعان کرد. هرچند که پشت این امر نیز یک حالت اخلاقی نیست بلکه فریبکاری است که در پوستهی صداقت، اصالت و اخلاق درصدد قالب کردن ایدهی خود است. تنها سودی که این افشاگری میتواند داشته باشد این است که خود فرد و دیگران در دام اخلاق ریاکارانه نیافتند. از بابتی لکان میگوید" اگر ما تا انتهای یک میل برویم عمل اخلاقی است" یعنی یا درگیر میل نباشیم و یا تا آخرش برویم. درواقع لکان بر این باور است که نباید در دام و فریب سوپر ایگو(superego)افتاد و ازنظر او ما یا باید تماماً به سوپر ایگو عمل کنیم یا کاملاً به آن بیتوجه باشیم تا فریب سوپر ایگو برملا شود. ولی آیا عملاً چنین چیزی ممکن است؟ چراکه یک میل با ضد خود تعریف میشود، آیا یک میل خالص داریم که تا انتهای آن برویم و انتهای یک میل به کجا ختم می شود؟ قطعاً این حالت اگر تجربه نشود نمیتوان آن را در سطح یک ایده توضیح داد، به خاطر همین فقط کسی که امر واقع را تجربه و زندگی میکند میتواند این سطح از عمل را درک کند. بهعبارتدیگر اخلاق در منظر لکان با امر واقع مرتبط میشود[84] و فرد مسئول اعمال و نیات خودآگاه و ناخودآگاه خود است[85]، تأکید میشود حتی نیتهای ناخودآگاه[86]، بنابراین در این حالت نتیجه امر اخلاقی مدنظر نیست بلکه پذیرش مسئولیت اعمال و نیات خودآگاه و ناخودآگاه تعیینکننده یک امر اخلاقی است، این حالت زمانی حاصل میشود که فرد از هر انقیاد و منیّت[87] خارج و آزادشده باشد[88] و به معنی دقیق کلمه در برابر حق اخته شده باشد. ازنظر لکان اخلاق با امر نگی و نگی با عشق[89] نیرو میگیرد[90] و به حرکت درمیآید[91].
گاهی ما به اسم اخلاق دست به مبارزه با نظامهایی مانند نظام سرمایهداری میزنیم ولی آیا چنین چیزی ممکن است؟ آیا میتوان خود را مبرا از این نظام ها دانست؟ سرمایهداری چیست و آیا من را توان و صلاحیت مبارزه با چنین نظامهایی هست؟ برای پاسخ به این سوال از من[92] شروع میکنم:
سرمایهداری خود منم، آنچه را که در وصف سرمایهداری میشنوم، در خود میبینم، آیا غیر این است که ته هر عملی را میگیرم به منفعت و خودخواهی خود میرسم؟ اگر اینگونه است پس چرا آن را در نظام برون از خود میبینم[93]؟ گویا من باید در دیگری بیان و نقد شوم تا پیروز میدان گردم. پیروزی[94] که علیه خود ولی در دیگری مییابم، بیخود نیست که مبارزه با نظام سرمایهداری شعار زندگی خود سرمایهداران نیز قرارگرفته است. گویا اهریمن همیشه باید در برون و وهم پیروزی در درون من جای گیرد. این پیروزی چیست و چگونه است که بشر به خاطر آن به این اندازه دست به تحریف خود و دیگری میزند؟ گویا انرژی حرکت و زندگی این من بسته به همین پیروزی است و تحول من نیز در مقایسه و پیروزی بر دیگری ایجاد شده است. منی که حرکت و انرژی خود را از رشک و رقابت میگیرد، منی که خالی بودنش محرز و ارتزاقش بر اساس همانندسازی ظاهری با دیگران است[95] و جز به نابودی آنها نیز راضی نمیشود. به خاطر همین است که دست کشیدن از این پیروزی نیز بسته به انحلال من دارد. آری انحلال من، انحلال یک دروغ، دروغی که هست ولی میگوید نیست، دروغی که کل انرژی زندگی فرد را میگیرد و در جهت تحریف و قویتر کردن خود صرف میکند. دروغی که ملاک عملش دیگری است و آن دیگری وجود خارج از خود او ندارد. دروغی که دروغ میسازد تا زنده ماند، پس ساختن و پرداختن نظام سرمایهداری برای ماندگاری من ضروری و کاربرد دارد. دروغی که رسوایی آن انحلال من را پیریزی میکند. انحلالی که به جنگ من با من در زمین دیگری پایان میدهد. انحلالی که انرژی زندگی را به جایی که به آن تعلق دارد بازمیگرداند، به جایی که با دروغ از آن فراری بود. آنجایی که فرافکنی از کار میافتد و کار جای فرافکنی را میگیرد[96]. آنجایی که درونفکنی منحل و کلمه به صاحب خود پس داده میشود. در اینجاست که جز راست نباید جست[97].
این نوشته به کلام من به قلم درآمده است، پس من دروغ است، آری دروغ، چراکه برگرفته از نتیجه کار فیلسوفان و روانکاوانی است که با انتساب به زبان من روایت میشود، بنابراین کلمه را به صاحبان اصلی آن پس میدهم. فیلسوفان و روانکاوانی که به معنی دقیق کلمه واقعی هستند و گفته آنها درنتیجه انحلال من آنها به وجود آمده است، گفتههایی که بهای کار و تلاش آنها بوده است نه دروغهای آنها. هگل، فروید، لکان، میلر و میترا کدیورهایی که اگر راست نبودند، منها و امثال من[98] آنها را به خود نسبت نمیدادیم و بهدروغ، سرشار از لذت دروغ خود نمیشدیم. افرادی که اگر بخواهیم آنها را نادیده بگیریم باید به دروغهای خود ببالیم و در جهل و نادانی با نظامهای وهمی خودساخته مانند نظام سرمایهداری بجنگیم. افرادی که اگر بخواهیم به آنها برگردیم باید بهای سنگینی بابت آن پرداخت کنیم و بجای دروغ و پروبال دادن به وهمیات من، به کار، تلاش و راستی متوسل شویم. آری باید انتخاب کرد که میخواهیم در وهم خود سرشار از لذت دروغین بمانیم یا به گذشته واقعی خود و آنجایی که هستیم برگردیم و شروع کنیم. گذشتهای که میخواهیم فراموش یا تحریف کنیم تا من پابرجا بماند، گذشته ای که فراموششدنی نیست و برمیگردد، گذشته ای که اگر نادیده گرفته شود با زبان منها تکرار میشود. تکراری که محکوم به شکست است. گویا پیروزی واقعی نیز حاصل راستی و به عاملیت کلمه رخ میدهد( همانطور که تکرار و سمپتوم، ناشی از پس زدن و تحریف ایده و کلمه است، حل و فصل آن نیز منوط به یادآوری و تحریف زدایی از کلمه است)[99]. بنابراین منی که شعار مبارزه با نظام سرمایهداری و دفاع از حق سر میدهم دروغ و فریبی بیش نخواهد بود چراکه من را فراتر از من نیست و شعار من نیز فراتر از فانتاسم من نیست. پس عاملیت آگاهانه در مبارزه، مستحق و برازنده کسانی است که از فانتاسم خود عبور کردند[100] و اگر از دیگری صحبت میکنند دیگری است نه من. بهتر است من بنشینم و دروغهای من را برملا کنم تا شاید از خود برآمده و حرفی از خود برای دیگری داشته باشم. حال تو بنگر که خودشناسی حاصل از این منها چه خواهد شد؟! خودشناسیهایی[101] که در حال حاضر تبلیغ و منبع درآمدی برای شیادهای روانشناسی، مشاوره و روانکاوان خودخوانده شده است و افراد را به یک حالت انتزاعی و توجیهی از کلام سوق میدهد که دروغ و فریب آن قابلتشخیص نخواهد بود. خودشناسیهایی که با ابزار و نام روانشناسی هرروز شکلهای تازهای به خود میگیرد. همان روانشناسی که از هدف اصلی خود یعنی شناخت روان باز مانده است. درواقع روانشناسی(در حوزه روان) درصدد وصف است ولی وصف نمیکند، چراکه خود برده ایده و تفکر غالب اجتماع و علوم دیگر است. درواقع روانشناسی درصدد وصف انسانی است که در این قالب جای گیرد و افرادی که خارج از این قالب قرار میگیرد یا وصف نمیشود یا برچسب اختلال میگیرد. همانطور که میشل فوکو بیان میکند روانشناسی و سازمانهایی مانند پلیس بیشتر از اینکه مستقل عمل کنند در خدمت تفکر غالب هستند. بهعبارتدیگر روانشناسی برعکس شعار اصلی خود یعنی توجه به تفاوتهای فردی[102] عمل میکند، چراکه در روانشناسی عملاً همان همسانسازی رخ میدهد. روانشناسی حتی خطرناکتر از خیلی از سازمانها و مسلکها عمل میکند. چراکه برچسب علم را با خود یدک میکشد و بهراحتی میتواند مقبول و واقعی بنماید.
"روانشناسی با شکایت بیماران و ابراز عواطف و هیجانات آنها سروکار دارد. اما در روانکاوی اگر بیمار فقط راجع به عواطف و احساسات خود صحبت کند از جایگاه حقیقی خود دور شده است جایگاه حقیقی سوژه در کلمه است. روانکاوی مطلقاً یک دفتر خاطرات خصوصی راجع به عواطف و هیجانات نیست… مشکل بیمار، یعنی حقیقت سمپتوم در ناخودآگاه است و هیچکس جز خود او به این حقیقت دسترسی ندارد. حقیقت در کلماتی است که سوژه ادا میکند ولی خودش آنها را نمیشنود. حقیقت سوژه در هیچ کتاب و هیچ جزوهای نوشتهنشده است و فقط از خلال گفتههای او به بیرون تراوش میکند، و تنها کسی میتواند این حقیقت را بگیرد که خود را در جایگاه صوری یک ایدئال قرار ندهد و فرض نکند به خاطر مدارجی که پیموده است حقیقت سوژه را بهتر از خودش میداند»"[103].
در چنین خودشناسیهایی کلام نقش پوشانندگی و بادکنندگی ایگو[104] را به عهده دارد. بنابراین کلام اگر علیه کلام عمل نکند میتواند بسیار آسیبزننده باشد. چراکه یک ایده اگر با ایدههای مخالف و متضاد متلاشی نشود در جهت فریب عمل خواهد کرد. فرقی نمیکند که این ایده از طریق متون علمی یا غیرعلمی عمل کند. به قول لکان اگر پایان روانکاوی با انحلال ایده روانکاوی مواجهه نشود و فرد با سنتوم خود همانندسازی نکند(identification with the sinthome) و بر اساس اشتیاق خودش عمل نکند[105] به پایان روانکاوی نخواهد رسید.
قابلذکر است که بعضی روانکاوی را هم در حیطه روانشناسی قرار میدهند ولی درواقع روانکاوی واقعی دقیقاً عکس روانشناسی عمل میکند. در روانکاوی فرد عملاً ظهور پیدا میکند تا شکل دهد آنچه را که هست. البته این فرایند بسیار سخت و طولانی است، چراکه بشر امروز شدیداً متأثر از کلام بوده است و زمانی که فکر میکند خود را یافته است اگر درستتر بنگرد متوجه خواهد شد که اسیر و بنده یک ژست دیگر شده است[106]، بنابراین ازآنجایی که این فرایند بسیار سخت و دشوار است، افرادی که پا به این عرصه میگذارند به فکر دور زدن و پریدن و به وجود آوردن مسیرهای کوتاهتر مانند رواندرمانی حتی از نوع تحلیلی و روشهای دیگر میشوند که اساساً بیشتر از اینکه واقعی باشد، فریبی هستند که نقش اصل و واقعی را بازی میکنند[107]. روانکاوی ازجمله علومی بوده است که شدیداً مورد تاختوتاز نااهلان این علم قرارگرفته است و به شکلهای مختلف سعی کردهاند آن را مورد تحریف قرار دهند[108]. پرسش اساسی این است که چرا باید روانکاوی را تحریف کنند؟ روانکاوی چیست و چه خصوصیات و اهدافی را دنبال میکند که این حجم از افراد و گروها[109] به دنبال تغییر، دستکاری و تحریف آن بوده و هستند و درعینحال به شکلهای مختلف، اعمال و رفتاریهای خود را با آن مرتبط میدانند و قلم به تحریف یا تائید آن میبرند[110] و یا تولیدات آن را با تغییر در کلمات به اسم خود ثبت میکنند[111]؟ چرا اکثریت افرادی که در این مسیر وارد میشوند حاضر به تحمل دشواریها و سختیهای روانکاوی تا پایان آن نیستند؟ برای پاسخ به این سؤالات ابتدا از خود روانکاوی شروع میکنیم.
"فروید در مقالهای که در سال ۱۹۲۲ برای چاپ در دائرهالمعارف نوشته – مقالهای بانام Psychoanalysis - روانکاوی را بدین گونه معرفی کرده است:
روانکاوی نام (۱) یک روش تحقیق در فرایندهای روانی است که از راههای دیگر تقریباً غیرقابل دسترسی هستند، (۲) یک روش (مبتنی بر آن تحقیقات) برای درمان اختلالات نوروتیک [رواننژندی]، (۳) یک مجموعه از دانش روانشناختی که بر مبنای این خطوط بهدستآمده و تدریجاً در حال تبدیلشدن به یکرشته علمی جدید است . تقریباً اکثر کسانی که نام روانکاوی را شنیدهاند آن را در تعریف دوم و سوم فروید از این دانش میشناسند: یعنی یک روش درمانی و یکرشته علمی جدید. اما برای خود فروید آن چیزی را که در مقام اول جایداده بسیار والاتر و مهمتر بوده است، یعنی: یک روش تحقیق در فرایندهای روانی که – خوب توجه کنید – از راههای دیگر تقریباً غیرقابل دسترسی هستند. البته در سال ۱۹۲۲ فروید جانب احتیاط را نگهداشته و از واژه تقریباً” استفاده کرده، ولی امروز، صدسال پس از نوشتن این مقاله، ما به جرات میتوانیم واژه تقریباً” را حذف کنیم و بگوییم دسترسی به این فرایندهای روانی از راههای دیگر غیرممکن است"[112].
حال پرسش مهم دیگر این است که "روانکاو" کیست؟ این سوال بهقدری مهم است که لکان میگوید روانکاوی کاری است که یک روانکاو میکند[113]، رسیدن به درجه تخصص و معرفت در حوزه روان جز از "طریق و مسیر حق" ممکن نیست و لازمه روانکاو شدن مبتنی بر رابطه آنالیتک بر پایه "عشق به حقیقت" پایهگذاری شده است[114] و کوچکترین "انحراف از حق"، آن را بینتیجه خواهد گذاشت، بنابراین کسی میتواند صلاحیت شناخت روان را داشته باشد که خودش تمام گامهای مسیر شناخت روان خود را بر پایه حق طی کند و به پایان آن(آنالیز شخصی) از طریق یک روانکاو واقعی و به درجه نهایی صلاحیت رسیده باشد[115]، بنابراین تعریف روانکاوی به عمل روانکاو گره میخورد، این تأکید و تعریف، اهمیت و ضرورت صلاحیت[116] را نشان میدهد. موضوعی که "منحرفان، شیادان، مافیا و کاسبان روان[117]" بهصورت خودآگاه و ناخودآگاه دوست ندارند زیر بار آن بروند، درنتیجه تمام تلاش خود را بر این میگذارند تا "روانکاوی و روانکاو" را جدا از هم بدانند، آنها میخواهند "روانکاوی را در حد یک تکنیک کاهش بدهند"[1] و به خیال باطل خود روزبهروز روانکاوی را ارتقاء میدهند و باعث کارآمدتر شدن آن میشوند[119]. این افراد و گروهها نهتنها نمیخواهند به روانکاوی و فروید بازگردند بلکه میخواهند در ظاهر به روانکاوی وفادار باشند ولی عمیقاً آن را دور بزنند[120]، ایدهای که نهتنها از صلاحیت برنمیخیزید بلکه از "تفکر پدرکشی و دور زدن حق"[121] ریشه میگیرد و حاصلی جز فریب و تبعیض نخواهد داشت، تفکری که حاصل آن "متخصصان خود خوانده[122] و انجمنهای خالی از صلاحیت" خواهد شد، این فرایند نهتنها در مورد روانشناسان، مشاوران، روانپزشکان و روانکاوان وحشی بلکه در مورد فیلسوفانی مانند اسلاوی ژیژک هم که خود را به روانکاوی میچسبانند ولی نمیخواهند کاملاً زیر بار سختیهای روانکاوی بروند نیز مصداق دارد، ژک آلن میلر آنها را مانند پول تقلبی میداند که نقش پول اصل را خوب بازی میکنند ولی غیرواقعی هستند[123]. زمانی که اخلاق و امر واقع راهنمایی قانون نباشد زمینه را برای دور زدن قانون و ناکارآمد شدن قانون فراهم میکند، چراکه ملاک افراد، حق و اخلاق به معنی دقیق کلمه نیست تا نقصهای قانون را انعکاس دهد[124]. در این حالت، قانون به جنگ با اخلاق و امر واقع به پا میخیزد تا بر هرگونه ترومایی که ناشی از امر واقعی ایجاد میشود، پوشش ایجاد کند و آن را واپس زده و به شکل نفی آن را به نمایش بگذارند[125]. بنابراین ما یا باید "طی طریق" کنیم تا شایستگی و صلاحیت یک عمل را پیدا کنیم یا باید با فریبکاری مسیر را دور زده و به هدفی که دست رنج دیگران است برسیم و بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه آن را به اسم خود تمام کنیم[126]. حاصل دور زدن حق، افرادی خواهند بود که تولید و هنر یک فرد دیگر را درراه باطل استفاده میکنند، چراکه اساساً انرژی این افراد در جهت فریبکاری صرف میشود. این فرایند را در افرادی که به ناحق در یک جایگاه یا موقعیت اجتماعی هستند میتوان دید که حاصل آن ظلم به خود و دیگران است[127]. در این حالت هنری تولید نمیشود ولی فرد خاطی هنر دیگران را به اسم خود به ابتذال میکشد، این نمونهها را تاریخ بسیار به خود دیده است[128]. "هنر" یعنی روایت حقی که تاکنون به کلام و عمل درنیامده است. از این منظر تولیدی هنر محسوب میشود که حق را روایت کند[129] نه اینکه حق را بپوشاند و جز ابتذال و آسیب نتیجه برای بشر نداشته باشد.
این موضوع را میتوان در بخشی از مستند "چهرهها مکانها"[130] بهوضوح دید که مزرعهداری به تنهای با ابزارهای مدرن کشاورزی تمام فعالیتهای کشاورزی چند هزار هکتار زمین را مدیریت و اجرا میکند، درحالیکه سابقاً برای انجام چنین فعالیت با این حجم از زمین، همکاری چند صد نفر نیاز بوده است ، در این حالت با پیشرفت ظاهری ماشین ظاهراً انباشت تولید حاصلشده است ولی اساساً انسان از صحنه زندگی حذفشده است. تولید چنین کشاورزی نصیب چه کسانی میشود و این نوع تولید در جهت حق است یا از بین بردن حق؟ این تولیدات در جهت عدالت و رفع تبعیض عمل میکند یا انباشت سرمایه برای خواص و فقر برای اکثریت ایجاد میکند؟ آیا میتوان به این تولیدات، هنر نام نهاد؟ آیا تولیدات صنعتی و غیر صنعتی که به این میزان باب شده است، با همین هدفی که به کار بسته میشود، به وجود آمده است؟ آیا دین به همین شکل و هدفی که به کار بسته میشود به وجود آمده است؟ آیا سوءاستفادههای که از فلسفه و علم میشود را میتوان به هدف دانشمندان واقعی آن نسبت داد؟ آیا کمونیست را میتوان به مارکس نسبت داد؟
درباره این سایت